عروسک پارچه ای بوی خاک میداد
اراده و اختیاری نداشت
از احساسات هم بویی نبرده بود...
من خدا نبودم اما از روحم در آن دمیدم
عروسک جان گرفت ...
اما به یاد نیاورد خاطراتش را!
غروب جمعه...برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 44
برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 43
برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 59
و فردا صبح، تو از من جوانه خواهی زد!
و دیگر اهمیتی ندارد که این شب، چگونه بر من گذشت...
اما حالا برای تو می نویسم
که من را ندیده، بشناسی!
من همان (( مجموعه ای از حرف های فراموش شده! )) هستم که از تو شدن می ترسد!
غروب جمعه...
برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 52
نصیحت های حافظ برای حسن ختام
شاهد سرانجام (دلبر دلگیر دلپسند)
و درنهایت نتیجه گیری از بلاتکلیفی این پاییز
غروب جمعه...برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 59
برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 46
ساعت به وقت روزمرگی دیر شده!
غروب های آبان را پشت این پنجره می گذرانم و فارغ از گذشته،آینده را فراموش می کنم...
شاید هم دچار ویرانگی ثانیه ها شده ام...
فقط ای کاش می توانستم حرف بزنم!
غروب جمعه...برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 77
برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 69
برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 66
نیستی و نمیدانی که من چقـــــــــدر دوستت دارم...
تو با من حرف میزنی و من توان پاسخگویی ندارم.
جان میکنم و چند خطی،خلاصه میگویم دوستت دارم!
حرف هایم را گذاشته ام برای روز مبادا،اما قربان صدقه هایم را از همینجا روانه ات میکنم!
میدانم میخوانی اما ساده رد نشو...
من برای کنار هم چیدن این کلمات ساعت ها فکر کرده ام...
غروب جمعه...برچسب : نویسنده : shamimborhani بازدید : 83